اینم یکی از شعرای دوس داشتنی اخوان:
عمر با قافلهی شك و یقین میگذرد
خاطر، انباشته از خاطره و قصه و یاد
من بر اینم، تو بر آن، ژرف چو بینی
همه هیچ كودكانیم به افسانه و افسونی، شاد
با تو دارد گفتگو شوریده مستی
مستم و دانم كه هستم من
ای همه هستی زتو، آیا تو هم هستی؟
به درستی، آنچه من در این شكسته آینه ایام میبینم
خواب خرگوش و طلسم وحشت و غرقاب حیرانی است.
ما غلامان و كنیزانیم در این معبد افسون.
و دروغین و دروغان را خریداران.
ما بت افسانه را، با گوش فربهمان پرستاران،
و حقیقت، لاغرك میشی كه قربانیست.
کلامش آدم رو متاثر میکنه.نه؟