loading...
azadname
رای ما دکتر عارف


در عاشقی گریز نباشد ز سوز و ساز

استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم

azad بازدید : 13 سه شنبه 07 خرداد 1392 نظرات (0)

اهل كاشانم 
روزگارم بد نيست.
تكه ناني دارم ، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستاني ، بهتر از آب روان.

و خدايي كه در اين نزديكي است:
لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب، روي قانون گياه.

 

 خسرو شکيبايي

اینم شعر صدای پای سهراب که آدم رو تازه میکنه !

اونم با صدای استاد شکیبایی

روح هر دوشون شاد .

برای دیدن متن کامل شعر و دانلود صدا به ادامه مطلب بروید

دانلود صدا
 
خسرو شکيبايي
اهل کاشانم
 روزگارم بد نيست
تکه ناني دارم خرده هوشي سر سوزن شوقي
مادري دارم بهتراز برگ درخت
 دوستاني بهتر از آب روان
 و خدايي که دراين نزديکي است
لاي اين شب بوها پاي آن کاج بلند
روي آگاهي آب روي قانون گياه
 من مسلمانم
قبله ام يک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
 دشت سجاده من
 من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم
 در نمازم جريان دارد ماه جريان دارد طيف
سنگ از پشت نمازم پيداست
 همه ذرات نمازم متبلور شده است
 من نمازم را وقتي مي خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
 من نمازم را پي تکبيره الاحرام علف مي خوانم
پي قد قامت موج
 کعبه ام بر لب آب
 کعبه ام زير اقاقي هاست
 کعبه ام مثل نسيم باغ به باغ مي رود شهر به شهر
حجرالاسود من روشني باغچه است
 اهل کاشانم
 پيشه ام نقاشي است
 گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق که در آن زنداني است
 دل تنهايي تان تازه شود
چه خيالي چه خيالي ... مي دانم
پرده ام بي جان است
 خوب مي دانم حوض نقاشي من بي ماهي است
 اهل کاشانم
نسبم شايد برسد
به گياهي در هند به سفالينه اي از خک سيلک
نسبم شايد به زني فاحشه در شهر بخارا برسد
 پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي
 پدرم پشت زمانها مرده است
 پدرم وقتي مرد آسمان آبي بود
 مادرم بي خبر از خواب پريد خواهرم زيبا شد
 پدرم وقتي مرد پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسيد :‌ چند من خربزه مي خواهي ؟
 من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند ؟
پدرم نقاشي مي کرد
تار هم مي ساخت تار هم ميزد
خط خوبي هم داشت
باغ ما در طرف سايه دانايي بود
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و ايينه بود
 باغ ما شايد قوسي از دايره سبز سعادت بود
ميوه کال خدا را آن روز مي جويدم در خواب
 آب بي فلسفه مي خوردم
 توت بي دانش مي چيدم
 تا اناري ترکي بر مي داشت دست فواره خواهش مي شد
تا چلويي مي خواند سينه از ذوق شنيدن مي سوخت
گاه تنهايي صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد
 شوق مي آمد دست در گردن حس مي انداخت
فکر بازي مي کرد
زندگي چيزي بود مثل يک بارش عيد يک چنار پر سار
زندگي در آن وقت صفي از نور و عروسک بود
 يک بغل آزادي بود
زندگي در آن وقت حوض موسيقي بود
طفل پاورچين پاورچين دور شد کم کم در کوچه سنجاقک ها
 بار خود را بستم رفتم از شهر خيالات سبک بيرون دلم از غربت سنجاقک پر
 من به مهماني دنيا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
 من به ايوان چراغاني دانش رفتم
رفتم از پله مذهب بالا
 تا ته کوچه شک
 تا هواي خنک استغنا
تا شب خيس محبت رفتم
 من به ديدار کسي رفتم در آن سر عشق
 رفتم ‚ رفتم تا زن
 تا چراغ لذت
تا سکوت خواهش
تا صداي پر تنهايي
 چيزها ديدم در روي زمين
 کودکي ديدم ماه را بو مي کرد
 قفسي بي در ديدم که در آن روشني پرپر مي زد
 نردباني که از آن عشق مي رفت به بام ملکوت
 من زني را ديدم نور در هاون مي کوبيد
ظهر در سفره آنان نان بود سبزي بود دوري شبنم بود کاسه داغ محبت بود
 من گدايي ديدم در به در مي رفت آواز چکاوک مي خواست
و سپوري که به يک پوسته خربزه مي برد نماز
بره اي را ديدم بادبادک مي خورد
من الاغي ديدم ينجه را مي فهميد
در چراگاه نصيحت گاوي ديدم سير
شاعري ديدم هنگام خطاب به گل سوسن مي گفت شما
من کتابي ديدم واژه هايش همه از جنس بلور
 کاغذي ديدم از جنس بهار
 موزه اي ديدم دور از سبزه
 مسجدي دور از آب
سر بالين فقيهي نوميد کوزه اي ديدم لبريز سوال
قاطري ديدم بارش انشا
اشتري ديدم بارش سبد خالي پند و امثال
عارفي ديدم بارش تننا ها يا هو
 من قطاري ديدم روشنايي مي برد
 من قطاري ديدم فقه مي بردو چه سنگين مي رفت
من قطاري ديدم که سياست مي برد و چه خالي مي رفت
 من قطاري ديدم تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد
 و هواپيمايي که در آن اوج هزاران پايي
 خک از شيشه آن پيدا بود
ککل پوپک
 خال هاي پر پروانه
عکس غوکي در حوض
و عبور مگس از کوچه تنهايي
 خواهش روشن يک گنجشک وقتي از روي چناري به زمين مي ايد
و بلوغ خورشيد
 و هم آغوشي زيباي عروسک با صبح
پله هايي که به گلخانه شهوت مي رفت
پله هاي که به سردابه الکل مي رفت
پله هايي که به قانون فساد گل سرخ
و به ادرک رياضي حيات
 پله هايي که به بام اشراق
پله هايي که به سکوي تجلي مي رفت
 مادرم آن پايين
استکان ها را در خاطره شط مي شست
 شهر پيدا بود
 رويش هندسي سيمان ‚ آهن ‚ سنگ
سقف بي کفتر صدها اتوبوس
 گل فروشي گلهايش را مي کرد حراج
در ميان دو درخت گل ياس شاعري تابي مي بست
 پسري سنگ به ديوار دبستان ميزد
 کودکي هسته زردآلو را روي سجاده بيرنگ پدر تف مي کرد
و بزي از خزر نقشه جغرافي آب مي خورد
بنددرختي پيدا بود : سينه بندي بي تاب
چرخ يک گاري در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابيدن گاري چي
 مردگاريچي در حسرت مرگ
عشق پيدا بود موج پيدا بود
برف پيدابود دوستي پيدا بود
 کلمه پيدا بود
 آب پيدا بود عکس اشيا در آب
 سايه گاه خنک ياخته ها در تف خون
 سمت مرطوب حيات
 شرق اندوه نهاد بشري
فصل ولگردي در کوچه زن
بوي تنهايي در کوچه فصل
 دست تابستان يک بادبزن پيدا بود
سفره دانه به گل
سفر پيچک اين خانه به آن خانه
سفر ماه به حوض
فوران گل حسرت از خک
ريزش تک جوان ازديوار
 بارش شبنم روي پل خواب
پرش شادي از خندق مرگ
 گذر حادثه از پشت کلام
جنگ يک روزنه با خواهش نور
 جنگ يک پله با پاي بلند خورشيد
جنگ تنهايي بايک آواز
جنگ زيباي گلابي ها با خالي يک زنبيل
جنگ خونين انار و دندان
 جنگ نازي ها با ساقه ناز
جنگ طوطي و فصاحت با هم
 جنگ پيشاني با سردي مهر
حمله کاشي مسجد به سجود
حمله باد به معراج حباب صابون
حمله لشکر پروانه به برنامه دفع آفات
 حمله دسته سنجاقک به صف کارگر لوله کشي
حمله هنگ سياه قلم ني به حروف سربي
حمله واژه به فک شاعر
فتح يک قرن به دست يک شعر
فتح يک باغ به دست يک سار
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 38
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 27
  • بازدید ماه : 104
  • بازدید سال : 674
  • بازدید کلی : 6,099
  • کدهای اختصاصی
    شعر روز

    کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

    یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

    از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

    صد ملک سلیمانم در زیر رنگین باشد