یه لحظه یاد اون شعر سهراب افتادم :
...تو مرا یاد کنی یا نکنی
باورت گر بشود گر نشود
حرفی نیست اما
نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو نیست...
این شعر رو وقتی سربازی بودم خوندم آخه یکی روی کانکس نگهبانی نوشته بود.
یاد خدمت هم بخیر فکر میکردیم تموم شه مشکلات حله ولی با تموم شدنش مشکلات شروع شد.
رای ما دکتر عارف
در عاشقی گریز نباشد ز سوز و ساز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم